تو خنده ی دوری در یاد، تو قاصدکی دور از باد
من زخمیِ قبل از مردن، من ساکتِ قبل از فریاد
داد از دل من داد ای داد
عکسی که پُر از رویا بود، در خاطره ای تار افتاد
عکسی که در آن خندیدم، از سینه یِ دیوار افتاد
داد از دل من، داد ای داد
آمده ام تو به دادِ دلم برسی
تو سکوتِ مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
آمده ام تو به دادِ دلم برسی
چو پرنده ی زخمیِ بی پَر و بال و رها شده از قفسی
باید که شبی برسی به قرارم، ایمانِ منی به خدا نسپارم
میترسم از این که زمان نگذارد، چون خواننده گلی برسی به مزارم
باید که شبی برسی به قرارم، ایمانِ منی به خدا نسپارم
میترسم از این که زمان نگذارد، چون خواننده گلی برسی به مزارم
آمده ام تو به دادِ دلم برسی
تو سکوتِ مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
آمده ام تو به دادِ دلم برسی
چو پرنده ی زخمیِ بی پَر و بال و رها شده از قفسی