یه پنجره با یه قفس ، یه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو ، یه خاطرس همین و بس
تو این مثلث غریب ، ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر می رسم ، از اونور شب اومدم
یه شب که مثل مرثیه ، خیمه زده رو باورم
میخوام تو این سکوت تلخ ، صداتو از یاد ببرم
بزار کوله بارم روشونه شب بزارم
باید که از اینجا برم ، فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام ، شوق رسیدن تو تنم
تو حجم سرد این قفس ، منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم ، از آرزو های محال
قصه ما تموم شده ، با یه علامت سوال
یادش بخیر. شادمهر یک اعجوبه توی ایران بود. وی در آمریکا هم پرچم ایران را بالا برد
من عاشقشم❤️
ای کاش توی این کشور به دنیا نمی اومدیم! چرا باید نسل بی گناه ما تلف می شد؟ کاش حداقل ۲۰ یا ۳۰ سال زودتر بدنیا می اومدیم بچگی می کردیم جوونی می کردیم معنی عشق و زندگی را می فهمیدیم… گناه نسل ما چی بود؟!